ثنا گلیثنا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

من و... من

بدون عنوان

1392/5/26 15:50
نویسنده : فری
503 بازدید
اشتراک گذاری

خوشحالم از اینکه دنیا اومدی و دنیای مارو زیبا کردی.

با اومدنت همه چیز عوض شده.دوست دارم خیلیییییی.

بهترین دوران زندگیم دران بارداریم بوده.بهترین دوران.دورانی پر از شادی.شادی از اینکه هستی دختر ناازم.

یادم نمیره چطور تو شکمم تکون می خوردی.

از همون اول بارداری تا لحظه زایمان .انگار دیروز بود.روزی که فهمیدم هستی،تو وجودم چقدر خوشحال شدم.بال دراوردم و پرواز کردم.اول بی بی چک گذاشتم و دیدم دوخط شد.سریع به بابایی زنگ زدم.طول خونه رو تند تند راه میرفتم و تو پوست خودم نمی گنجیدم.داد میزدم که هست،نی نی هست.

خدایا شکرت شکرت شکرت.

بعد به مامانی زنگ زدم،خیلی خوشحال شدن.من خیلیییییییی خوشحال شدم.

منتظر بودم ویاری که همه ازش صحبت می کنن شروع بشه.اما برای من هیچوقت نیومد...

نه حالت تهوعی نه چیزی.روزای اول عاشق چایی بودم خیلی می خوردم.از بوی مرغ و درست کردنش بدم میومد.اما فقط بدم میومد تهوع نداشتم.

یه بارم هوس پیتزا کردم.آش رشته هم دوست داشتم،دلمه مامانی رو هم دوست داشتم.هر شب باید بستنی می خوردم .شکلات،کاکاؤو هکم خلی دوست داشتم،ماهی،میوه مخصوصا سیب،گوجه،سیب زمینی .اما بیشتر ازهمه سیب و بستنی می خوردم.

وااای که چه دورانی بود.تو اصلا من و اذیت نکردی.دوست داشتم و دارم.

عاشق تکونات بودم.پات و خیلی تکون می دادی.

من حتی تا ماه نه بارداری هم احساس سنگینی نکردم.مامانای اردیبهشت می گفتن که پاهاشون باد کرده اما من اینجوری هم نشدم.

خدایا ممنونم ازت به خاطر فرشته ای که بهم عطا کردی.

از ماه هشت بارداری رفتم خونه ی مامانی.بهم گفته بودن ایشالا تا اخر اردیبهشت میای تو بغلمون.من هر روز با مامانی پیاده روی می کردم.ورزش می کردم تا راحت تر دنیا بیای.قران می خوندم.مسجد می رفتم.هر روز زیارت عاشورا،ایت الکرسی،سوره ی یس می خوندم و البته هر ساعت هر دقیقه صلوات و سوره و والعصر می خوندم،یادش بخیر.الحمدالله تاثیرش رو هم دیدم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و... من می باشد